غواص را با دستان بسته یافته‌اند، یعنی شهادت دسته جمعی
عده‌ای‌شان حتی جای جراحت نیز نداشته‌اند و این به این معناست که برادران قابیلی‌مان زنده‌ به گورشان کرده اند

در آن لحظه که خاک روی چشمها و دهانت ریختند به چه می‌اندیشیدی؟

برادرم در آن لحظه که زنده به گورت کرده‌اند به دستان لرزان مادر و چشمان پدر می‌اندیشیدی که چگونه تو را راهی این سفر کرده‌اند
به چشمان منتظری که هر روز برای سلامتی‌ات دعا می‌کردند یا به قلبی که زین پس فقط باید با یادت روزگار بگذارند و سالها چشم به در بدوزند و برای بازگشتت دعا کند



در آن لحظه به کدام چهره می اندیشیدی؟

به همسرت که بعد از تو و بدون حضورت چگونه روزگار می‌گذارند یا به فرزندت که باید باقی راه را بدون حمایت پدرانت به تنهایی طی کند.
شاید هم در آن دم چهره‌ی پیر جماران را به یاد آوری که چگونه امیدش به پیروزی شما و سربلندی این خاک بوده و هست و چقدر متاثر خواهد شد از شنیدن مفقود شدن ۱۷۵ غواص به یکباره آن هم در خاک دشمن و چه دردناک خواهد بود برای رهبرت.
برای فرزندانی که نمی‌دانند سایبان دراز پدر از این دنیا رخت بر بسته‌ است یا نه و آیا این تنهایی و بی‌کسی گرد یتیمی ست که برسشان نشسته یا باید چشم به راه پدری باشند که به سفری طولانی رفته و بازخواهد گشت



*قرآن و کاسه آب

برادر هابیل‌ام ، روز اعزامت به یادت هست؟
پدر از زیر قرآن با دلی نگران عبورت داد تا در پناه قرآن برای آزادی خاکت به مبارزه بروی و مادر با چشمانی اشک‌بار کاسه‌ی آبی برای بازگشت بی‌خطر و بی‌بلا به پشت پایت ریخت تا بازگردی تا آرامش خانه‌اش باشی اما ، اما دوباره دیدنت عمریست که آرزوی چشمان منتظرش شده است و پدری که پس از بی‌خبری چند سالی بیش نداشتنت را تاب نیاورد و رفت.
حال مادر تنها به امید بازگشت تو زنده است به امید دیداری که با یک بوسه به رویت در کنار پیکرت جان دهد.
اما افسوس که آمدنت خیلی به درازا کشیده و امروز هم که آمده‌ای بردستان مردم این شهر و در تابوت در پیش چشمانش خوابیده‌ای. 



(باشگاه خبرنگاران)