نشانی را از اهالی محل جویا شدم، اما آدرس قهرمان روزهای جنگ برای اهالی شناخته شده نبود.
بالاخره جایی نزدیک غروب جاده، خانهای که با آیه قرآن مزین شده بود نظرم را جلب کرد، با تردید دستم را بر روی زنگ فشردم که یکباره نمای حیاط با ویلچر پارک شده در کنار آن از چرخش لولای درب مقابل چشمانم خودنمایی کرد، یقین بر گامهایم سنگین شد!
نمیدانم چرا نمیتوانم ویلچر را باور کنم، چرا که نام مدافعان سرزمینم بیاختیار تصویر سروقامتان بیبدیل را برایم مجسم میکند، اما چند قدم که به پیش رفتم، دیدم که در پشت دیوار تنهایی این روزها سنگر گرفته بود و از آنجا که قدمهای استوارش را هدیه به امنیت کشورم کرده بود، با نگاه مهربانش به استقبالم آمد.
سوالاتم را به خط کرده بودم تا هرچه زودتر کلام را آغاز کنم و به قول خودمان سراصل مطلب بروم و حال و هوای رمضان جبهه را موشکافی کنم.
* تکتیرانداز جبهه ایثار شکار زمانه شده بود
21 ساله بود و هنوز خانواده داغدار برادر شهیدش بودند و ناراضی از رفتن او به جبهه که جوانی را در دست گرفت و خود را به آتش توپ دشمن رساند، در تپههای بازیدراز و الله اکبر و گیلانغرب امان دشمن را بریدند و به پیش رفتند.
حکایت عملیات آخر آلبوم زندگی او را به گونهای حاج حمید از عملیات والفجر 8 ناو در سال 64 گفت که پدرم خانوادهام برای انصراف من از حضور در جبهه به منطقه جنگی آورد و به من تحویل داد و برگشت اما من خانواده به مادر همسرم سپردم و برای کشورم ماندم و جنگیدم.
او رزمندگی را در 3 کلمه عشق تعریف میکند؛ از عشق تخریب چی برای دویدن بر روی مین و بیقراری برای نبودن تا حال و هوای دلدادگی رمضان میگوید.
* پیوست عشق رمضان به ضمیر رزمنده
خواندن ادامه مطلب خالی از لطف نیست...
برگرفته از:باشگاه خبرنگاران
روزهای جبهه اگرچه به حکم مسافر روزه بر رزمنده واجب نبود، اما عشق پیوست شده به ضمیر رزمنده باعث شده بود تا به محض ورود به منطقه در پرسش سوال اقامت چند روزه برای روزه رمضان از هم سبقت بگیرند تا بتوانند خلوص حضور در جبهه را با عبادت روزه جمع کنند، یک پله به قرب الهی نزدیکتر شوند.
یادگار والفجر 8 میگوید : رزمنده از گرمای سوزان 60 درجهای آن روزها نمیهراسید و اگر آفتاب در یک قدمی هم میآمد، در عزم او برای روزه و دریافت مدال شهامت در برابر خداوند کم نمیشد.روزهای عملیات فقط گرما و التهاب خط مقدم چاشنی رمضان نبود. خالی بودن افطار و سحر از سفرههای غذا، روزه بازکردن با آیهای از قرآن فقط بخشی از رنج رمضان جبهه است.
امنیت و برقراری سفره افطار و سحر در برابر آن روزها، موضعی جز عقبنشینی نداشت.
باید دلباخته باشی تا جسمت را هدیه به امنیت وطن ، لقمهای افطار را هدیه به همرزم و روحت را هدیه آسمان کنی و در نهایت نیز سجده شکر به خاطر توفیق آن به جا آوری.
او نیز دوست داشت به شهدا بپیوندد، چرا که این روزها جز آزار چیزی برای او ندارد.
* ایثار، جدول تناسب نمیشناسد
جانباز شیمیایی که پوست، چشمان، ریه و پاهایش سالهاست میزبان یادگار شیمیایی 8 سال دفاع مقدس است، آن را مانعی برای رد کردن دعوت میهمانی خدا نمیداند و علیرغم توصیه اطرافیان برای معافیت از روزه اما همچنان پای ثابت ساعت عاشقی ربنا است.
حسرت حال و هوای فراق از میهمانی خدا در روزهای درمانش داغی بر قلب او گذاشته بود.
اما فکر نمیکنم روزه در این حال و هوا سختتر از هدیه کردن جان به امنیت شهری باشد که آمادگی پذیرش چرخهای ویلچر بدل از گامهای استوار فاتح جبهه را نداشته باشد. سخت است...