
با قلب رئوف وروح آرامی،نیاز آرزوشان را در الفاظم نشان گیرند،بدون آنکه در اعماق فرمانم پیامی از خدا گیرند و پای در راه بگذارند.
من از آنان گله دارم هزاران ، صد هزاران گله دارم
یکی خواند مرا گنگ و غلط ، با چهچهی گوئی که آهنگ غنا هستم !
یکی بندد مرا بر بازویش ، بی فهم و بی درک و تامل ، برای آنکه خیرالحافظین هستم !
یکی آویزدم بر گردنش گوئی صلیبی از طلا هستم ! یکی نالد مرا در بزم غم ، گوئی که شعر
مرده ها هستم !
یکی هم بهر حفظ مال و جانش غافل از یاد خدایش ، ببندد یک قطعه ام را بر خودش ، بر خانه اش
بر جان و مال و بچه اش تا از بلا و درد و آتش در امان باشد .
من از آنان گله دارم
در آن دم که عزیزی از وطن عزم سفر دارد ، مادری یا خواهری یا همسری در بدرقه از من پلی
بالا سرش بندد تا که از زیر آن اول قدم را پیش بگذارد ، و دائم از خطرها در امان باشد .
به دیوار مناره ، بر فراز گنبد و باره ، به گرداگرد تکیه ، مقبره، مدفن و قندیل مسجدها ، با خط
تزیینی و سردرهم معماروار ناخوانا ، مرا با صنعت تذهیب عرضه می دارند برای نذر دنیا و
ثواب آخرت ، از باء تا سین خواندنم را با شتابی ختم می گیرند.
من از آنان گله دارم
تنها ذکر الفاظی تهی از معنی ، چون وردی مقدس ، بی تفهم ، بی تعقل ، بی تامل ، بی تفکر !
تنها برای رفع حاجت یا ثواب آن نثار رفتگان و بس !
فلانی در تمام زندگانی ندارد با من هیچ آشنایی ولی هنگام تردید و بلا تکلیفی اش در انتخاب مسکن و
یاری و آغاز هر کاری ، به دامانم زند دست و گشاید لای اوراقم که یابد راه خود را خوب یا بد یا
میانه که بعد از آن تمام عذر و تقصیر و گناهش را به پای من بیاندازد!
من از آنان گله دارم
برای یمن هر مسکن مرا با آب و آیینه به آنجا می برند که شاید مبارک گردد آن خانه آگرچه هر
خلاف و هر گناه و هر تباهی و هلاکت ها در آن باشد !
به همراه صداق زن ، به پیش چشم داماد سیه پوش و عروس نقره ایی دامن ، کنار هزاران معصیت در
پیش نا محرم ، به دنبال طبل و نی و آواز و رقص و پایکوبی شان!
من حاضرم اما برای چه؟
من از آنان گله دارم هزاران ، صدهزاران گله دارم....