صدای پای باران

می نویسم برای آنکس که به زودی می بارد...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سالروز تخریب بقیع» ثبت شده است

8 شوال سالروز تخریب بقیع / یوم الهدم

تا به حال نام یوم الهدم را شنیده اید؟؟یوم الهدم یعنی روز ویران کردن
در هشتم شوال سال 1344 هجری قمری پس از اشغال مکه ، وهابیان به سرکردگی عبدالعزیزبن سعود روی به مدینه آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر، سرانجام آن را اشغال نموده ، مأمورین عثمانی را بیرون کردند و به تخریب قبور ائمه بقیع و دیگر قبور هم چنین قبر ابراهیم فرزند پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – قبور زنان آن حضرت ، قبر ام البنین مادر حضرت اباالفضل العباس – علیه السلام – و قبر عبدالله پدر پیامبر و اسماعیل فرزند امام صادق – علیه السلام – و بسیاری قبور دیگرپرداختند. ضریح فولادی ائمه بقیع را که در اصفهان ساخته شده بود و روی قبور حضرات معصومین امام مجتبی ، امام سجاد ، امام باقر و امام صادق – علیهم السلام – قرار داشت را از جا در آورده ، بردند . اما این اولین حمله آنان به مدینه نبود . آنان در سال 1221 هجری نیز یک بار دیگر به مدینه هجوم برده ، پس از یک سال و نیم محاصره توانسته بودند آن شهر را تصرف کنند و پس از تصرف اقدام به غارت اشیای گرانبهای حرم پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – و تخریب و غارت قبرستان بقیع نمودند .


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • شنبه ۳ مرداد ۹۴

    بقیع(هشتم شوال سالروز تخریب بقیع)

    ((بسم ربّ الحجّه))

    تنها نشسته بود،به زانوی خسته اش

    آهی کشید از دل از هم گسسته اش

    اشکش زگوشه های دو چشمش چکید تا؛

    افتاد یاد مادر پهلو شکسته اش

     

    یک کوچه و مادر و طفلی کنار هم

    یک درب نیم سوخته و سرو پشت خم

    در ذهن او تمام مِحَن در مرور بود

    کآنجا بقیع بود و سکوت و غبار غم

     

    یک سو چهار پشته ی خشتیِ خشک دید

    ابروی خود زِفرطِ غضب سوی هم کشید

    آنجا چهار جلوه یِ حق زیر خاک بود

    دستِ کسی،ولی به زیارت نمی رسید

     

    از خاطرش گذشت، که تابوت پیکری،

    آن هم حسن ترین گلِ باغِ پیمبری،

    در زیر تیرهایِ جفا پیش اهرِمَن،

    تشییع شد، میانِ غریبی،ستمگری

     

    از زیرِ خاک یافت در آنجا سه نور عین

    غیر از حسن،سه دستِ گل از مزرع حسین

    آقای ساجدین و شکافنده ی علوم

    صادقترینِ اهل بشر در دو عالمین

     

    شمشیر را کشید،به زانویِ خود نشست

    بر سینه،جوشن و کمرِ رزمِ خویش بست

    با خود مدام زمزمه می کرد جمله ای:

    ((تا انتقام چیز زیادی نمانده است))

    محمدمعتمدی

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • جمعه ۲ مرداد ۹۴