صدای پای باران

می نویسم برای آنکس که به زودی می بارد...

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت زهرا(س)» ثبت شده است

من دختر فاطمه ام...

می گویند

برای شناخت دختر،

مــآدرش را باید دید.

من دختــر فاطمـه (س)امـ

از مـــآدرمـ آموختـه امـ

نامحرمــ بودن ،

به چشم بینــا نیست!

مادرمــ را اگر شناختی

تمــآم دختران پاک سرزمینمــ را خواهی شنـــآخت


حجاب وعفاف

                                               

                                

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • يكشنبه ۱۴ شهریور ۹۵

    مزارت در حجاب است...



    تو از بس
    عاشق حجاب بودی،
    حتی مزارت،
    در حجاب است!


    بچه های قلم

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • شنبه ۱۳ شهریور ۹۵

    " مـــادرم اینجا چقدر هوایش ناپاک است "

    آنجـا هجـده ساله ای درد می کشد برای دین ....

    و اینجـا (بعضی) هجـده ساله ها خودشان "درد می شوند" برای دین !

    آنجـا هجـده ساله ای "حـجـابــ" می گذارد تا آزاد کند دیـنش را ازجهالت،

    و اینجـا (بعضی ) هجـده ساله ها "حـجـابــ" برمیدارند

    تا آزاد کنند دنیایشان را برای جهالت!

    آنجـاصورت هجـده ساله ای سیلی میخورد،

    ازبس که میماند پایِ امام زمانه اش!

    و اینجـا (بعضی )هجـده ساله ها سیلی میزنند

    به صورت امام زمانشان،از بس که می دَوَند دنبال شیطان نفسشان!

    آنجـا هجـده ساله ای پرپر شد تا امروز بشود الگوی زنان شیعی،

    اما اینجـا (بعضی) هجـده ساله ها بال بال می زنند

    تا الگو بردارند از زنان متحجر غربی


  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • پنجشنبه ۱۵ مرداد ۹۴

    چرا چادری شدم؟؟

    چرا چادری شدم؟
    گفتم: چه می‌دانم، لابد این ‌طوری خوش‌تیپ تری!!!
    گفت: خیر!!!
    گفتم: خب لابد فهمیدی این ‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!!!
    گفت:خیر !!!

    گفتم: ای بابا!!! خب لابد عاشق یکی شدی،اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!

    گفت: نزدیک شدی!!!
    گفتم: آها!!! دیدی گفتم همه ‌ی قصه ‌ها به ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!!
    گفت: برو بابا… دور شدی باز...
    گفتم: خب خودت بگو اصلاً...

    گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “حضرت زهرا”ست،                                

                                         خواستم کمی شبیه “حضرت زهرا” باشم .

                            

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • جمعه ۱۵ خرداد ۹۴

    زهرا صدا می زد پدر

    شهید تورجی زاده پشت بیسیم چه خواند که حسین خرازی از هوش رفت؟؟

    خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح

    شده بودند .
    حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور

    میکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب .تو این گیر و دار حاجی اومد

    بیسم چی را صدا زد. حاجی گفت هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را

    پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با اخلاص و

     از عاشقان حضرت زهرا بود
    . خلاصه تورجی را پیدا کردند

    حاجی بیسیم را گرفت با
    حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت

    تورجی چند خط روضه حضرت
    زهرا برام بخون.

    تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش


    رفت ،صدا را روی تمام بیسیم ها انداخته بودند،

    خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم


    بچه ها دارند تکبیر میگن خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند:

    تورجی خونده بود :
     
    در بین آن دیوار و در.... زهرا صدا میزد پدر....دنبال حیدر می دوید.... از پهلویش خون می چکید......

    زهرای من...زهرای من...
  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • يكشنبه ۱۰ خرداد ۹۴