صدای پای باران

می نویسم برای آنکس که به زودی می بارد...

۴۵ مطلب با موضوع «شهدا وجانبازان» ثبت شده است

چادرم تو مشتش بود که شهید شد...




گردان پشت میدون مین زمین گیر شد ، چند نفر رفتن معبر باز کنن …
15ساله بود ، چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده …
پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت : تازه از گردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله و پا برهنه رفت !

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • يكشنبه ۴ مرداد ۹۴

    شهید عبدالحمید دیالمه



  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • يكشنبه ۴ مرداد ۹۴

    نگاه خدا

    چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند در تمام مدت سرش بالا نیامد...

    نگاهش هم به زمین دوخته بود..

    خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه..

    گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!!!!

    شهید عبدالحمید دیالمه


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • يكشنبه ۴ مرداد ۹۴

    شهید مورد علاقتون کیه؟

    شهید مورد علاقتون کیه؟؟؟

    این از اون تیکه هاییه که یه بار توخیابون به ما انداختن..

    من ودوتا از دوستام که هرسه چادری هستیم توراه مدرسه خیلی تیکه  می شنیدیم...اما این یکی تیکه نبود..این با بقیه تیکه هایی که می شنیدم و ازکنارشون رد می شدم فرق داشت...رفتم تو فکر

    باخودم گفتم بین این همه شهید که همشون هم یه هدف مقدس داشتن کدومشون از همه بهتره؟؟خیلی فکر کردم ..به نتیجه ای نرسیدم ، چون واقعا همشون عین همن ،همشون دوست داشتنین...

    هرگلی یه بویی داره

    ازبین این همه گل ،قرعه رفاقت باشهدام افتاد به نام شهیدمحمدرضا تورجی زاده

    شهیدتورجی زاده مداح بوده ونوای گرمی داشته...شهید به حضرت زهرا سلام الله علیها علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا


    شهیدتورجی زاده2
  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • جمعه ۲ مرداد ۹۴

    شهید مهدی زین الدین(فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب)

    شهیدزین الدین

    جنگی که در شهریور 1359ه ش توسط دیکتاتور معدوم عراق ،صدام حسین به مردم ایران تحمیل شد؛ظهور اسطوره هایی رادر پی داشت که غیر از تاریخ صدر اسلام،در هیچ برهه ای از تاریخ بشرنشانی از آنها نیست.
    ومهدی زین الدین یکی از این اسطوره هاست؛اسطوره ی زنده.

      سال 1338 ه ش در کانون گرم خانواده‌ای مذهبی، متدین و از پیروان مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم می‌داد.
    نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک می‌کرد و به عنوان یک فرزند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری می‌داد.

    مهدی در دوران تحصیلات متوسطه‌اش به لحاظ زمینه‌هایی که داشت با مسائل سیاسی و مذهبی آشنا و در این مدت (که با شهید محرب آیت‌الله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصایح ارزنده و هدایتگر آن شهید بزرگوار سیراب می‌نمود و در واقع در حساسترین دوران جوانی به هدایت ویژه‌ای دست یافته بود. به همین دلیل از حضرت آیت‌الله مدنی بسیار یاد می‌کرد و رشد مذهبی خود را مدیون ایشان می‌دانست.
    در مسیر مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، پدر شهیدان – مهدی و مجید زین‌الدین – برای بار دوم از خرم‌آباد به سقز تبعید گردید. این امر باعث شد تا مهدی که خود در مبارزات نقش فعالی داشت دوری پدر را تحمل کند و سهم پدر را نیز در مبارزات خرم‌آباد بردوش کشد.

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • جمعه ۲ مرداد ۹۴

    جانباز شیمیایی که در اوج درد روزه می‌گیرد

     انگار اکران هر روزه نام شهدا در تابلوهای هدایت مسیر و کوچه و پس‌کوچه‌های شهر تبدیل به روزمرگی شده بود و شکوه نام آنها در پیدا کردن پلاک آدرس غفلتمان کمرنگ شده بود.

    اما من ساکت نماندم و در سایه نام‌آوران استقامت که شهر به حرمت آنان نفس می‌کشد، قلم به دست راه افتادم تا نقش مسیر نشان بی‌نشان‌ها را پررنگ کنم و پاسخ ابهام واژه‌های کلیدی این روزها را از او جویا شوم و حال و هوای ربّنا را در دمای سوزان و پرالتهاب خاکریزهای جبهه از او بپرسم.

    نشانی را از اهالی محل جویا شدم، اما آدرس قهرمان روزهای جنگ برای اهالی شناخته شده نبود.

    بالاخره جایی نزدیک غروب جاده، خانه‌ای که با آیه قرآن مزین شده بود نظرم را جلب کرد، با تردید دستم را بر روی زنگ فشردم که یکباره نمای حیاط با ویلچر پارک شده در کنار آن از چرخش لولای درب مقابل چشمانم خودنمایی کرد، یقین بر گام‌هایم سنگین شد!

    نمی‌دانم چرا نمی‌توانم ویلچر را باور کنم، چرا که نام مدافعان سرزمینم بی‌اختیار تصویر سروقامتان بی‌بدیل را برایم مجسم می‌کند، اما چند قدم که به پیش رفتم، دیدم که در پشت دیوار تنهایی این روزها سنگر گرفته بود و از آنجا که قدم‌های استوارش را هدیه به امنیت کشورم کرده بود، با نگاه مهربانش به استقبالم آمد.

    حاج حمیدرضا، جانباز شیمیایی متولد دهه 30 که امام در سال 42 و در حالی که آنان سرگرم بازی بودند، آنها را در ردیف اول سربازان انقلاب نامید...

    این روزها حال و هوای جبهه به حرمت ورود غواصان شهید به شهر بیشتر استشمام می‌شود و گپ و گفت صمیمانه من با شهید زنده با ساعات عاشقی شهر از ورود همرزمان حاج حمید یکی شده بود.
     
    بیقرار بود، پای رفتن نداشت و قلبش را به میان جمعیت فرستاده بود و گونه‌هایش میهمان اشک استقبال شهدای غواص شده بود.

    من اگرچه با شهر در تشییع جوانی پرپر شده غواصان همنوا نشده بودم، اما میهمان ردپای گمشده‌ای بودم تا احساس پرپرشده او را در شهر زنده کنم.

    سوالاتم را به خط کرده بودم تا هرچه زودتر کلام را آغاز کنم و به قول خودمان سراصل مطلب بروم و حال و هوای رمضان جبهه را موشکافی کنم.

    اما رنگ دلتنگی صدایش به دنبال گوش شنوا بود، کلام را کوتاه کردم و گوش شنوا را با نوای دلتنگی اش کوک کردم تا قدری از سنگینی وزن غصه‌هایش کاسته شود.

    * تک‌تیرانداز جبهه ایثار شکار زمانه شده بود

    21 ساله بود و هنوز خانواده داغدار برادر شهیدش بودند و ناراضی از رفتن او به جبهه که جوانی را در دست گرفت و خود را به آتش توپ دشمن رساند، در تپه‌های بازیدراز و الله اکبر و گیلانغرب امان دشمن را بریدند و به پیش رفتند.

    حکایت عملیات آخر آلبوم زندگی او را به گونه‌ای حاج حمید از عملیات والفجر 8 ناو در سال 64 گفت که پدرم خانواده‌ام برای انصراف من از حضور در جبهه به منطقه جنگی آورد و به من تحویل داد و برگشت اما من خانواده به مادر همسرم سپردم و برای کشورم ماندم و جنگیدم.

    حاج حمید تک‌تیرانداز عملیات والفجر 8 فاو بود که از گاز اعصاب حاکم بر منطقه بی‌نصیب نماند و زمین‌گیری میهمان ناخوانده این روزهای حاج حمید شد.

    او که خاکریز دشمن را شلوغ می‌کرد، این روزها در شلوغی شهر آرام در گوشه‌ای دل به خدا سپرده و در خاکریز زندگی بدون دستان مهربان همسر و فرزندانش حتی قادر به نشستن و خوابیدن نیست و اسیر دست بستگی روزگار شده و بس...

    او رزمندگی را در 3 کلمه عشق تعریف می‌کند؛ از عشق تخریب چی برای دویدن بر روی مین و بیقراری برای نبودن تا حال و هوای دلدادگی رمضان می‌گوید.

    * پیوست عشق رمضان به ضمیر رزمنده

    یادگار جنگ مقایسه رمضان این روزها با آن زمان را تنها در دلباختگی محصور می‌کند.
    خواندن ادامه مطلب خالی از لطف نیست...
    برگرفته از:باشگاه خبرنگاران
  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • شنبه ۲۰ تیر ۹۴

    شهید محمد رضا تورجی زاده(فرمانده گردان یازهرا(س))

    زندگی نامه شهید محمد رضا تورجی زاده

    شهید محمد رضا تورجی زاده در سال چهل و سه در شهر شهیدان اصفهان به دنیا آمد . در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود . در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگنان ممتاز بود.

    ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره ی راهنمایی به مدرسه ی مذهبی احمدیه ثبت نام نمود .

    کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند . با اوج گرفتن انقلاب ، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت . شب ها را شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود . با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود . وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت . 

    ایشان به شهید مظلوم بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه ی فراوانی داشتند .

    شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد
    شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیبا ترین مناجات را با خدای خویش داشت .

    در سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شد . و در عملایات های محرم والفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند .پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند . این علاقه و تقاضا های رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگذار می شد . که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.

    شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا

    ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند . و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند . همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند . صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد . این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت .

    ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند .

    سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان...

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • شنبه ۱۳ تیر ۹۴

    شادی روح شهدا صلوات

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • شنبه ۱۳ تیر ۹۴

    شهید حسین خرازی( فرمانده لشکر14امام حسین)

    شهید خرازی ، قبل از انقلاب :

    سال 1336 ه ش در یکی از محله‌های مستضعف‌نشین شهر شهیدپرور«اصفهان» بنام کوی«کلم»، در خانواده‌ای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند.از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچه‌ها بودند. علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله ؛می‌رفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذان‌گو و مکبر مسجد شد.

    در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید.

    طولی نکشید که او را به همراه عده‌ای دیگر بالاجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار در (عمان) فرستادند. حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام می‌خواند. وقتی دوستانش علت را سئوال کردند در جواب گفت: این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند.

    در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها و سربازخانه‌ها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خلیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی فعالیتهای انقلابی وبا تشکلهای انقلابی محل درتماس بودند.

    در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگانها و سربازخانه‌ها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند.

     شهید خرازی ، بعد از پیروزی انقلاب :

    از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظه‌ای آرام نداشت. 



    دشمن که هر روز در فکر ایجاد توطئه‌ای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایی که در زمینة آزاد کردن شهر سنندج (همراه با شهید علی رضاییان فرماندة قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قویترین گردان آن زمان محسوب می‌شد، وارد عمل گردید و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد.


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • شنبه ۱۳ تیر ۹۴

    همت همت مجنون...


    آی شهدا دست ما رو بگیر …بی سیم هایی که شما میزدید و بی سیم هایی که ما الان میزنیم خیلی

    تفاوت داره .شرمنده ایم بخدا …

    همت همت مجنون
    حاجی صدای منو میشنوید
    همت همت مجنون
    مجنون جان به گوشم
    حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر
    محاصره تنگ تر شده …
    اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی….
    خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند ….
    اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند….
    خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ولی انگار دیگه اثری نداره …
    عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده …
    همــــــــــــــــــــــــــــــــــت جان

    فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم ….
    حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
    ولی کو اخوی گوش شنوا…
    حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه…….
    همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت ….

    کو اونایی که گوش میدن.حتی میان و به این نوشته های ماهم میخندن چه برسه به عملش
    حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه
    کمک می خوایم حاجی …….
    به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند

    داری صدا رو…….
    همت همت مجنون…….

    حکایت ما الان اینه،

    ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته، کاش یه تیکه سیم می موند باش سیم خودمونو وصل کنیم به شهدا

    ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم. ولی بازم امیدمون به خودشونه.

    یه نگاهی به خودتون بکنید و راهتون رو عوض کنید.

    بخدا پشیمون میشید...

    شهدا شرمنده .دستمون رو بگیرید

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • چهارشنبه ۳ تیر ۹۴

    در خاک آرمیدن با دستانی بسته...

    غواص را با دستان بسته یافته‌اند، یعنی شهادت دسته جمعی
    عده‌ای‌شان حتی جای جراحت نیز نداشته‌اند و این به این معناست که برادران قابیلی‌مان زنده‌ به گورشان کرده اند

    در آن لحظه که خاک روی چشمها و دهانت ریختند به چه می‌اندیشیدی؟

    برادرم در آن لحظه که زنده به گورت کرده‌اند به دستان لرزان مادر و چشمان پدر می‌اندیشیدی که چگونه تو را راهی این سفر کرده‌اند
    به چشمان منتظری که هر روز برای سلامتی‌ات دعا می‌کردند یا به قلبی که زین پس فقط باید با یادت روزگار بگذارند و سالها چشم به در بدوزند و برای بازگشتت دعا کند



    در آن لحظه به کدام چهره می اندیشیدی؟

    به همسرت که بعد از تو و بدون حضورت چگونه روزگار می‌گذارند یا به فرزندت که باید باقی راه را بدون حمایت پدرانت به تنهایی طی کند.
    شاید هم در آن دم چهره‌ی پیر جماران را به یاد آوری که چگونه امیدش به پیروزی شما و سربلندی این خاک بوده و هست و چقدر متاثر خواهد شد از شنیدن مفقود شدن ۱۷۵ غواص به یکباره آن هم در خاک دشمن و چه دردناک خواهد بود برای رهبرت.
    برای فرزندانی که نمی‌دانند سایبان دراز پدر از این دنیا رخت بر بسته‌ است یا نه و آیا این تنهایی و بی‌کسی گرد یتیمی ست که برسشان نشسته یا باید چشم به راه پدری باشند که به سفری طولانی رفته و بازخواهد گشت



    *قرآن و کاسه آب

    برادر هابیل‌ام ، روز اعزامت به یادت هست؟
    پدر از زیر قرآن با دلی نگران عبورت داد تا در پناه قرآن برای آزادی خاکت به مبارزه بروی و مادر با چشمانی اشک‌بار کاسه‌ی آبی برای بازگشت بی‌خطر و بی‌بلا به پشت پایت ریخت تا بازگردی تا آرامش خانه‌اش باشی اما ، اما دوباره دیدنت عمریست که آرزوی چشمان منتظرش شده است و پدری که پس از بی‌خبری چند سالی بیش نداشتنت را تاب نیاورد و رفت.
    حال مادر تنها به امید بازگشت تو زنده است به امید دیداری که با یک بوسه به رویت در کنار پیکرت جان دهد.
    اما افسوس که آمدنت خیلی به درازا کشیده و امروز هم که آمده‌ای بردستان مردم این شهر و در تابوت در پیش چشمانش خوابیده‌ای. 



    (باشگاه خبرنگاران)
  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • يكشنبه ۲۴ خرداد ۹۴

    دریادلان خط شکن

    «مجاهدت غوّاصان دریادل عملیات کربلای چهار و پنج، هرگز از یاد تاریخ این مرز و بوم نخواهد رفت. آن‌ها همچنانی که خدای متعال فرموده است زنده‌اند. ما باید تلاش کنیم آن ارزش‌ها را، که آن‌ها به خاطر آن در این میدان‌ها وارد شدند، زنده بداریم... این شهیدان دریادل و خط شکن متعلق به همه ملت ایرانند.»

    "برگرفته از بیانات رهبر انقلاب"

    به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، سردار سرتیپ باقرزاده در نشست خبری نحوه کشف پیکر 175 شهید غواص عملیات کربلای 4 که در منطقه ابوفلوس کشف شده اند، افزود: مظلومیت شهدا و سند جنایت بعثی ها به فراموشی سپرده شده و به جای آن مباحثی مطرح می شود که اهمیتی ندارد .

    وی گفت: باید تلاش رژیم بعثی در جنگ تحمیلی و همچنین شرکای آنها در حمله به کشورمان همواره بحث و بررسی شود.

    فرمانده کمیته جستجوی مفقودین با بیان اینکه در جریان کشف پیکر این شهدا تعدادی از رسانه های بیگانه از جمله بی بی سی شهادت رزمندگان را علت تصمیمات فرماندهانشان اعلام کردند، افزود: این رسانه ها و سردمدارانشان که شریک جرم رژیم بعثی هستند، با این اقدامات سعی در انحراف افکار عمومی دارند.

    سردار باقرزاده با بیان اینکه رزمندگان ما ابتدا اسیر شدند و بعد به شهادت رسیدند، گفت: تعدادی از این شهدا با دستانی بسته زنده به گور شدند و هیچ اثری از اصابت گلوله بر پیکر این شهدا وجود ندارد.

    فرمانده کمیته جستجوی ستاد کل نیروهای مسلح همچنین با بیان اینکه باید مظلومیت این شهدا بیان می شد، گفت: قصد نداشتیم از پیکر این شهدا رونمایی کنیم اما برای بیان مظلومیت آنها این کار را انجام می دهیم.

    وی با اشاره به نحوه شهادت این 175 شهید افزود: پیکر رزمندگان ما با عبور از اروند و جزیره ام الرصاص در 15 کیلومتری خط مقدم در منطقه ابوفلوس کشف شده اند که نشان می دهد این شهدا به این منطقه منتقل شده اند.

    وی با بیان اینکه عده ای به دنبال نادیده گرفته شدن مظلومیت این شهدا هستند، گفت: باید اهداف شهدا را مطرح کرد نه تعداد آنان و یا اینکه چند نفر از آنها دستشان بسته بود.

    سردار باقرزاده تصریح کرد: بسته بودن دست شهدای غواص اوج مظلومیت آنان است و ما امروز وظیفه داریم مظلومیت توأم با اقتدار شهدا را منتشر کنیم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • يكشنبه ۲۴ خرداد ۹۴

    کل گردان صلوات

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • جمعه ۱۵ خرداد ۹۴

    زهرا صدا می زد پدر

    شهید تورجی زاده پشت بیسیم چه خواند که حسین خرازی از هوش رفت؟؟

    خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح

    شده بودند .
    حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور

    میکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب .تو این گیر و دار حاجی اومد

    بیسم چی را صدا زد. حاجی گفت هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را

    پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با اخلاص و

     از عاشقان حضرت زهرا بود
    . خلاصه تورجی را پیدا کردند

    حاجی بیسیم را گرفت با
    حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت

    تورجی چند خط روضه حضرت
    زهرا برام بخون.

    تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش


    رفت ،صدا را روی تمام بیسیم ها انداخته بودند،

    خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم


    بچه ها دارند تکبیر میگن خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند:

    تورجی خونده بود :
     
    در بین آن دیوار و در.... زهرا صدا میزد پدر....دنبال حیدر می دوید.... از پهلویش خون می چکید......

    زهرای من...زهرای من...
  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • يكشنبه ۱۰ خرداد ۹۴

    نماز عشق

    "نماز عشق دو رکعت" است که وضوی آن جز با خون صحیح نیست. نمازی است که هرجا نمی‌شود بجا آورد مگر در قتلگاه، پس با فضیلت‌ترین آن در حرم کربلاست.
    "نماز عشق دو رکعت است" مقدمات فراوان می‌خواهد، اول عاشق باید دل را به اشک شستشو دهد؛ بعد، از عشق لقاء بسوزد. تا آنکه این سوختن در خانه تنش افتد و با خون، وضویش را آماده سازد.
    "نماز عشق دو رکعت است" بعد از نماز، ملائک را در اطراف می‌بینی که آماده‌اند تا تو را به معراج و دیدار خدا برند. معمولاً در جبهه بجا آورده می‌شود. بر تمامی آنها که به جبهه مشرف شده‌اند واجب می‌شود؛ چون شهادت را انتخاب کرده‌اند. این دو رکعت نشانه‌ی پیروزی است. چون شهادت نیز خود پیروزی است.
    "نماز عشق دو رکعت است" اما نمی‌شود؛ نوشت چرا که نوشتن برای این نشاید.
    "نماز عشق دو رکعت است" رکعت اول‌: خونین شدن "تن" رکعت دوم:‌ آزاده شدن" روح"
    کسی نیست و نخواهد آمد که لذت و مناجات این نماز را بداند، چرا که بجا آورندگان آن شهیدانند و کسی ندانست که عاشق با این نماز تا کدامین منزل دوست را پیمود اما غنچه‌های باز شده خونین در بدنش گواهی می‌دهند که به سرمنزل لقاء رسیده است.

    از زبان شهید فرج الله هیبتی

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • يكشنبه ۱۰ خرداد ۹۴